حاجبت رگ ز دست دانستم


از چه معنی از آنکه محرورست

رگ زند هرکه او بود محرور


عذر عذرت مخواه معذورست

خیری خانه گر خراب شدست


غم مخور تابحانه معمورست

من ز خیری به تابخانه شوم


که نه من لنگم و نه ره دورست